روزنامه
نگار نگران
جان همسرش است
خبرنامه:
نمابری به شرح
زیر از ایران
دریافت کرده
ایم. فرستند
احمد زاهدی
است.
"خبری
از مهسا امر
آبادی نیست،
نگران جان او
هستیم
این متن
ایمیلی است که
مسعود
باستانی
فرستاده؛
لطفاً وضعیت
مهسا را قویاً
پیگیری کنید.
جان مهسا
امرآبادی در
خطر است
من
مسعود
باستانی هستم
. همانطور که
میدانی ماموران
آنشب
نتوانستند
مرا دستگیر کنند .اما من الان
به شدت نگران
مهسا هستم و
خودم هم در
نقطه ای امن
مخفی شدم. میخواستم
مساله ی مهسا
را با قوت
پیگیری کنی و
اخبار او را منتشر
کنی. مادر
مهسا
کارهایش را
دنبال میکند.
میتوانی
با این شماره
با او تماس
بگیری و در جریان
اخبار باشی
09113354541
من
هم در حال
حاضر اصلا
امنیت ندارم و
به صورت کاملا
مخفیانه
زندگی میکنم
قربانت
مسعود"
گفت و گوی شهرگان
با مادر مهسا
امرآبادی
مادر
«مهسا
امرآبادی» در
پرس و گفت با
شهرگان: مردم
حاضر نیستند
کوتاه بیایند،
چون به
شعورشان
توهین شده است.
مهسا
امرآبادی
خبرنگار رسمی
روزنامه
اعتماد به
عنوان روزنامهنگار
آزاد به مدت 2
سال با هفته
نامه شهرگان،
همکاری مستمر
داشت.
مهسا
امرآبادی روز
دوشنبه در
منزل شخصی اش
دستگیر و به
زندان اوین
برده می شود و از
سرنوشت همسرش
مسعود
باستانی خبری
در دست نیست.
-
میتوانم
بپرسم با چه
کسی صحبت میکنم؟
من
مادر مهسا
(امرآبادی)
هستم.
-
سلام!
ابراهیمی
هستم. از مهسا
چه خبر دارید؟
والا
آقای
ابراهیمی،
دقیقا جریان این
هست که دو شب
پیش تقریبا
ساعت 2 بعد از
نصف شب، به
خانه مهسا
ریختند.
مسعود توانست
از دستشان در
برود، ولی
مهسا و دو نفر
از دوستانشان را
که آن جا
بودند دستگیر
می کنند و می
برند.
ـ
آیا شما
دوستانشان را
میشناسید؟
البته
نمیشناسم
ولی اسمهایشان
را میدانم.
ـ اسمهایشان
چه بود؟
خلیل
میراشرفی و
بهزاد
بهزادپور.
- از
یورش به منزل
مهسا بگویید؟
بله،
به خانه آنها
ریختند و
ظاهراً تا
مهسا میرود
در را باز کند
مسعود توانست
از در پشت فرار
کند.
-
ولی چرا مهسا
را گرفتند؟
مهسا
را نمیدانم
به خاطر
پروندهسازی
بردند یا برای
این که مسعود
را نتوانستند
دستگیر کنند.
مهسا و دو
مهمانشان را
بردند و تمام
خانهاشان را
به هم ریختند.
تمام کتابها،
رختخوابها،
ساکها وسط
خانه بود و
تقریبا 2 روز
من هیچ خبری
نداشتم. به
تمام نهادها و
جاهایی که
باید سر میزدم
رفتم اما هیچ کس
جواب خاصی نمیداد.
همه جا هم
شلوغ است. بچههای
مردم را در
این تظاهرات
خیابانی
گرفتهاند و
پدر و مادرها،
اکثراً تا 3 ـ 2
روز از سرنوشتشان
خبر نداشتند و
بعد از 3 ـ 2 روز
اجازه دادند
بچهها زنگ
بزنند.
-
مهسا با شما
تماس گرفت؟
نه،
ولی مهسا تا
به حال به من
زنگی نزده.
ـ
میدانید
کجاست؟
بله
با پیگیریهای
من که تقریبا
به تمام
نهادها از
پلیس امنیت،
اطلاعات تا
دادگاه
انقلاب، سر
زدم. به هر
کدام هم یک تا
دوبار و هم
چنین به اوین
رفتم. تا
اینکه
بالاخره
امروز
(چهارشنبه)
دادستان به من
گفت که در
اوین هست. اما
نه اجازه دادهاند
من بینمش و نه
اجازه دادهاند
که با من تماس
بگیرد و گفتهاند
که تا شنبه
باید پرونده
تکمیل شود که
ما ببینیم
اصلا اینها
را به چه جرمی
گرفتهاند.
مهسا
یک خبرنگار
رسمی روزنامه
اعتماد ملی است
و کار خاصی هم
نکرده. حالا
باید دید که
اینها چه
جرمی به او میزنند
و چه پروندهسازی
میکنند.
منتظرم تا
شنبه که بروم
و ببینم چه
خبر هست.
ـ
الان اوضاع
احوال شما و
دیگر دوستان
چطور هست؟
خوب،
همان طور که
میدانید به
هر حال در این
اوضاع آدم میرود
و میبیند. هم
درد خودش و هم
درد مردم را.
بچههایشان
را گرفتهاند.
یک سری بچههایشان
را در خیابان
کتک زدهاند
به هر حال
اوضاع ناآرام
هست و بچهها
و جوانها هم
حالتی هست که
به شعورشان
توهین شده و
حاضر نیستند
که کوتاه
بیایند. در
مجموع اوضاع بدی
است. هم پدر و
مادرها عذاب
میکشند (آنهایی
که بچههایشان
را گرفتهاند
و در زندان
هستند) و هم
جان خود بچهها
و جوانها در
خطر است.
دانشجوها را
میزنند.
جوانها را
اذیت میکنند.
به هر حال
مشکل و اوضاع
ما از این دست
هست دیگر.
ـ
خودتان چشماندازی
دارید که این
اعتراضات به
یک نتیجهی
سریعتری
برسد؟
من
هر کاری که میتوانستم
تا به حال
کردهام. به
هر حال همسرم
با صدای
آمریکا
مصاحبه کرده.
این جا با
نمایندگان
مجلس سعی کردم
از طریق مختلف
تماس بگیرم و
اطلاع بدهم.
با یک وکیل هم
قرار است تماس
بگیریم و
ببینیم اصلا
پرونده چیست و
آیا احتیاج به
وکیل دارد یا
نه؟ به هر حال
اقداماتی که
لازم بوده را
تا الان انجام
دادهام تا از
این به بعد
ببینم اتهامش
چیست و در همان
راستا حرکت
کنم.
ـ
شما فکر میکنید
که این جا
کاری از دست
ما برمیآید؟
فقط
شما از نظر
این که
بتوانید
نهادهای بینالملل
و حقوق بشر را
متقاعد کنید
که به دولت
فشار بیاورند.
نه تنها برای
مهسا بلکه برای
تمام جوانهایی
که این جا
دستگیر شدهاند
و مشکل دارند.
غیر از این
فکر نمیکنم
کاری از دست
شما بربیاید.
جز این که
بتوانید به
سازمان ملل و
نهادهای حقوق
بشر فشار بیاورید.
ـ
امیدوارم که
به زودی مهسا
و دیگر جوانان
و زنان و
مردانی که
تنها بخاطر
«رأی ما
کجاست؟» دستگیر،
شکنجه و کشته
میشوند، از
این وضع رهایی
یابند.
بله.
میدانید این
دفعه دیگر
مردم و بچهها
واقعا حاضر
نیستند که
کوتاه
بیایند، چون به
شعورشان
توهین شده است
و از این بابت
خیلی ناراحت
هستند.
ـ
حق هم دارند.
من
میبینم با
این که کتک میخورند،
کشته میشوند،
ولی اصلا
کوتاه نمیآیند.
این بحران
اصلا یک چیز
دیگری است.
بچهها کلا یک
جور دیگر شدهاند
و حاضر نیستند
به هیچ عنوان
کوتاه بیایند.
ـ
خیلی ممنونم.
من واقعا
زبانم قاصر
است در برابر
آن همه
فداکاریها و
درخواست به حق
مردم ایران که
در تظاهرات
حضور میرساندند.
آن فضای شاداب
و پرشور قبل
از انتخابات
را ببینید که
چگونه توسط
دولت تبدیل به
یک سرکوب و
خونریزی شدهاست.
شما
اگر شما
پریروز این جا
حضور داشتید،
میدیدید که
راهپیمایی
مردم بسیار
آرام بود. حتی
شعار نمیدادند
فقط دستهایشان
را به علامت
پیروزی بالا
برده بودند و در
این
راهپیمایی
تهران واقعا
4ـ3 میلیون
جمعیت بود.
چون آمار
شهرهای دیگر
را من نمیدانم.
ولی همین
تظاهرات آرام
را آخرشب به
خون کشیدند.
تعدادی را
کشتند، دهها
نفر را زخمی کردند،
بعد انتظار
دارند که مردم
عکسالعمل
نشان ندهند.
میخواهند
خشونت نباشد.
به هر حال
مردم شعورشان بالاست
و سعی میکردند
با آرامش
بفهمانند که
ما چه میخواهیم
ولی اینها
متأسفانه
نگذاشتند. هم
به خوابگاههای
دانشجوها
ریختند و آنها
را لتوپار
کردند و هم از
این طرف در
خیابانها
کشت و کشتار
کردند. خوب
این واقعا
نارضایتی
ایجاد میکند.
ـ
کسانی که پیگیر
آراء مردم
هستند فکر میکنید
که تا آخر پیگیر
بمانند یا این
که...
نمیدانم.
دقیقا نمیدانم.
این دیگر
بستگی دارد به
توافقی که پشت
پرده بین
خودشان میشود.
ولی مردم فکر
نمیکنم
کوتاه بیایند.
اگر حالا آرام
هم بشود ولی
اعتمادشان به این
حکومت خیلی کم
خواهد شد.
قبلا که شرکت
نمیکردند،
الان هم به
خاطر این که
به هر حال میخواستند
که آقای موسوی
رییس جمهور
بشود شرکت کردند.
من فکر میکنم
که در دورههای
بعد مردم دیگر
اصلا شرکت
نکنند. برای
این که اعتماد
نمیکنند.
ـ
بله.
امیدوارم که
حاصل این
اعتماد و
پیگیری آن،
نتیجهای
بدهد که در
خور مردم فهیم
ما باشد.
واقعا مردم
سهم خود را به
نحو مدنی در
این دوره
انجام دادند.
از اینکه با
ما گفتگو
کردید از شما
سپاسگزارم
من
هم متشکرم از
تماس شما.